در زندگی مشترک زن و مرد، هیچ عاملی به قدرت همدلی و همفکری، بنیان خانواده را محکم و استوار نمی سازد. زندگانی سراسر فداکاری و مبارزه ابوذر غفاری ـ صحابی والاقدر پیامبر اکرم(ص) ـ از این مزیت برخوردار بود و این زن و شوهر، (ابوذر و امّ ذرّ) همدل و هم ایمان بودند و در صداقت و ثبات قدم نیز، کم نظیر.
دعوت الهی پیامبر خدا تازه آغاز شده بود. در آن دوران نخست، یاران محمد(ص) بسیار اندک بودند و پیوستگان به آیین اسلام، با خطرهای بسیار مواجه می شدند. از این رو، مسلمانی، شجاعت و ایثار و از جان گذشتگی بیشتری می طلبید، و در نتیجه، ارزش گرایش مسلمانان صدر اسلام به دعوت محمد(ص) بیشتر بود.
امّ ذر، و همسرش ابوذر، از نخستین گروندگان به وحی و دین خدا بودند و صداقت ایمانشان را هم با یک عمر تلاش و مجاهدت به اثبات رساندند. تا آنجا که رسول خدا(ص) در باره این صحابی شجاع و باایمان فرمود: «بر راستگوتر از «ابوذر»، نه آسمان سایه افکنده است، و نه زمین آن را تحمل کرده است».
شیرزن غِفار
«ام ذرّ»، علاوه بر فضایل معنوی و ایمان والا، از سخنوری و فصاحت و بیان هم برخوردار بود و از زنان شاعر در میان عرب بشمار می رفت و از شجاعت و بی باکی هم بهره داشت.
در تاریخ است که در سال ششم هجری، ابوذر مشغول چرانیدن شتران پیامبر بود. یکی از مشرکان به نام «عیینه بن حصن»، به همراهی عده ای دیگر حمله کردند و شترانی را که در اختیار ابوذر بود به غارت بردند. در این یورش، هم پسر ابوذر به شهادت رسید، هم یکی دیگر از افراد قبیله «غفار» کشته شد و هم «ام ذر» گرفتار چنگ مهاجمان شد.
«ام ذرّ»، این زن آزاده اسیر، با آنکه داغ پسر دیده بود، اما غارتگران مهاجم را غافلگیر نموده و سوار بر یکی از شتران شد و شبانه از آنجا که گرفتار بود گریخت و به مدینه آمد. (منتهی الامال).
امّ ذرّ، به خاطر آنکه توفیق داشته در عصر پیامبر اسلام(ص) باشد و به او ایمان آورد و سخنان آن حضرت را بشنود و روایت کند، در ردیف صحابه پیامبر(ص) محسوب می شود.
ماجرای اسلام آوردن
حادثه اسلام آوردن این زن و شوهر نیز جالب است.
پیامبر اکرم(ص) هرگاه قصد تفریح و مزاح داشت، از ابوذر می خواست که ماجرای اسلام آوردن خود را بازگو کند. ابوذر نیز آن ماجرا را این گونه روایت می کند:
در قبیله خویش (پیش از اسلام) بتی داشتیم که نامش «نَهم» بود. یک روز نزد آن بت رفتم و مقداری شیر که دوشیده بودم جلویش گذاشتم و رفتم. کمی که از بت دور شده بودم، نگاه خود را دوباره به آن سوی برگرداندم، که ناگهان دیدم سگی آمده و آن شیر را می خورد. دیدم که سگ، پس از خوردن شیر، پای خود را بلند کرد و بر آن بت ادرار کرد. همانجا این شعر را سرودم:
«هان! ای نَهم! اکنون مقدار شرافت و ارزش تو را دریافتم.
خودم با چشمم دیدم که سگ، آن گونه به تو اهانت کرد، و تو حتی نتوانستی آن سگ را از خود برانی».
«امّ ذر» که سخن مرا شنید، گفت: گناهی بزرگ و جرمی عظیم مرتکب شدی، که به بت «نهم» توهین کردی.
وقتی ماجرای سگ و شیر و بول کردن سگ را بر بت، برایش توضیح دادم، خطاب به من چنین سرود:
«ای پسر وهب! برای ما خدایی بخشنده و بزرگوار بجوی.
آن خدایی (بتی) که نتواند در برابر یک سگ، از خود دفاع کند، خدا نیست.
پرستنده سنگ، گمراه است و انسان خردمند در برابر سنگ، سجده نمی کند.»
رسول خدا(ص) پس از کلام ابوذر، فرمود:
«امّ ذر» راست گفته است که جز گمراهان، کسی سنگ را نمی پرستد «فَما عبدالحجارةَ غیر غاوٍ».
از شیفتگان علی(ع)
«امّ ذر»، تا پایان عمر، به اسلام و رسالت و ولایت وفادار بود.
وی، ارادت خاصی به علی(ع) داشت و از شیفتگان او شمرده می شد. آنگاه هم که شوهر مبارزش ابوذر غفاری، در راه حفظ ارزشهای اسلام و مبارزه با تبعیض و سوء استفاده از بیت المال، مورد غضب دستگاه خلافت قرار گرفت و در تبعیدگاه «ربذه» به شهادت رسید، امّ ذر با دختر خویش به خانه علی بن ابیطالب(ع) آمدند و تحت حمایت و سرپرستی آن بزرگوار قرار گرفتند.
این درس بزرگ «ام ذر» به همه بانوانی است که در عصر آشوبهای فکری و تبلیغات ناسالم نیز، «رهبری صحیح» را بشناسند و عشق و ولای او را در سینه بپرورند و حتی با شهادت شوهرشان به دست مخالفان، دست از حمایت از رهبری و ولایت بر ندارند.
برگرفته از کتاب بانویی سخنور و همسر ابی ذر نوشته جواد محدثی
خلاصه کتاب بانوی بانوان سخن می گوید
این کتاب ترجمه سید جواد حسینی واز انتشارات تاسوعا میباشد وموضوع این کتاب خطبه حضرت زهرا (س) درمسجد پیامبر میباشد
خلاصه:نواده امام مجتبی(ع)از پدرانش نقل میکند هنگامیکه ابوبکروعمر همدست شدندتانگذارندحضرت فاطمه (س)به فدک دسترسی پیدا کند این خبر که به حضرت رسید ایشان باچندی از زنان قومشان به سوی مسجدرفتند درمسجد ابوبکروجمعی ازمهاجران وانصاربودندحضرت فاطمه (س)شروع به سخنرانی در مسجد پیامبر کردند ابتدا به حمدو ثنای خداوند پرداختند واینکه خداوند پیامبر را به پیامبری مبعوث کرد در حالی که مردم در عقاید ودینشان پراکنده وبت هارامی پرستیدند .
حال ادامه از زبان ایشان نقل میشود: پس خداوند توسط پدرم تاریکی های انان را روشن ساخت وکدورت و غبار را از بینایی چشم ها زدود شما ای بندگان مخاطب امرونهی خداوند و حاملان دین و وحی اویید شما امینان خداوند بر خویش و رساننده ی دین او به سوی دیگر امت ها هستید پیشوای حقی ازسوی خدا در میان شماست ونیز پیمانی که پیشتر از شما گرفته است ونیزبازمانده ای گذاشته که اورا برشما جانشین قرار داده است او امام امیرالمومنین علی (ع)است او پیروان خویش را به بهشت راهنمایی میکند . پیروی ما –اهل بیت –را برای همبستگی در امت و امامت و پیشوایی ما -اهل بیت-را به خاطر ایمنی از تفرقه واجب ساخت پس ای مردم از خدا انگونه که شایسته است بترسید وتا مرگ مسلمان بمانید .ای مردم بدانید که من فاطمه ام و پدرم محمد است اگر نسب اورا جویا شده واورا بشناسید می بینید اوپدر من است نه پدر زنان شما وبرادر پسر عموی من است نه برادر مردان شما .منتظر بودید تا روزگار علیه مابگردد گوش به زنگ خبرها بودید تا خبر رحلت پیامبر را بشنوید .همواره در بحران ها می نشستید و در جنگها می گریختید .با اینکه هنوز زمان زیادی از عهد پیامر نگذشته و زخم ها هنوز تازه است وجراحت التیام نیافته و پیامبر هنوز دفن نشده شما شتابان گمان نمودید اگر نکنید بیم فتنه میرود اگاه باشید که به فتنه افتادند و جهنم در برگیرنده کافران است شما ارام ارام به بهانه کف روی شیر خود شیر را مینوشید وپنهان واشکار علیه خانواده وفرزندان رسول خدا(ص)اقدام کرده ودست به توطئه وفریب می زنید ما شکیبایی می ورزیم.اکنون میپندارید که ما ارثی نمی بریم ای پسر ابو قحافه ایا در کتاب خدا چنین امده است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ایا خداوند ایه ای را به شما اختصاص داده و پدرم محمد را از ان خارج ساخته یا اینکه در مورد من وپدرم می گویید اهل دو دین مختلف از یکدیگر ارث نمی برند ایا من وپدرم بریک دین نیستیم ؟یااینکه شما نسبت به مفاهیم خاص وعام قران از پدرم وپسر عمویم اگاه ترید؟پس حال که چنین است این خلافت وفدک ارزانی تو باد
سپس رو به انصار فرمودند :ایا میگویید محمد از دنیا رفت و بامرگش همه چیز تمام شد؟محمد فقط فرستاده ی خداست وپیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند ایا اگر او بمیرد یا کشته شود به گذشته ی خود باز می گردید ای فرزندان قیله از شما بعید است ایا شما در پیش چشم من باشید و صدایم را بشنوید ودارای انجمن واجتماع باشید انگاه میراث پدرم را به ستم از من بگیرید ؟ این اندوه جانکاه سینه بود این ها را برای اتمام حجت گفتماین خلافت وفدک را بگیرید .من دختر ان کسی هستم که شما را از عذاب سخت بیم داد پس به کارتان مشغول باشید ما نیز به کار خود می پردازیم و منتظر باشید که ما نیز منتظریم
ابوبکر در پاسخ می گوید :توای بهترین زنان ودختر بهترین پیامبران در گفتارت راستگو, در کمال دانشت ازدیگران پیش هستی واز حقت باز داشته نخواهی شد و گفتار راستینت رد نمی گردد به خدا سوگند من از نظر رسول خدا تجاوز ننموده وجز با اجازه ی او عمل نکرده ام همانا پیشاهنگ به گروه خود دروغ نمی گوید من خدا را گواهی می گیرم وگواهی او کافیست
حضرت میفرماید:ایا تودر توجیه خیانتی که بر ان همدست شده اید دروغ و بهتان به پیامبر می بندید ؟این خیانت پس از وفات ان حضرت مانند ان توطئه هایی است که بر او در زمان حیاتش توسط شما انجام میشد نفس شما این کار را برایتان زینت داده حال که چنین است من شایسته شکیبایی می ورزم.سپس ایشان رو به مرقد پیامبر کردند وگفتند:گروهی از مردم انچه در سینه داشتند علیه ما اشکار کردند .وقتی ازدست رفتی مردانی برما هجوم اوردند مارا ناچیز شمردند وهمه ی میراث مارا غصب کردند .کاش پیش از انکه خاک ها میان ما وشما حایل شوند مرگ ما فرا رسیده بود .
سپس ایشان به سوی خانه رهسپار شدند در خانه حضرت علی (ع) منتظر ایشان بودند حضرت فاطمه رو به ایشان فرمودند :چرا مانند افراد متهم در خانه نشسته ای ابوبکر در دشمنی با من سخت میکوشد و در گفتار با من دشمنی و کینه توزی می کند کارم به انجا رسیده که انصار از یاری ام خودداری میکنند .هیچکس از من دفاع نکرد ومانع ستم بر من نشد.ای کاش پیش از این وقت و پیش از این خواری ام مرده بودم
نقل شده است هنگامی که حضرت فاطمه در بستر بیماری بودند زنان مهاجرین وانصار به عیادت امدند حضرت فرمودند :به خدا سوگند که از دنیای شما نا خشنود واز مردانتان متنفرم .به خدا سوگنداگر علی (ع)رامیپذیرفتندهرگاه از راه روشن دور می شدند واز پذیرش برهان اشکار سرباز میزدند او انها را به راه باز می گرداند .
زنان مهاجرین وانصارگفته های ایشان را به گوش مردان خویش رساندند و بعضی از انها به جهت عذر خواهی به نزد ایشان امدند.
آیة الله جعفر سبحانی،شخصیتهای اسلامی شیعه ج 1 ـ 2 به نقل از سایت تبیان
از آنجائیکه اسلام دین برادری و اخوّت است و فقط در سایه وحدت است که میتوان امور دینی و دنیایی را پیش برد. و پیامبر (ص) نیز اهمیت این موضوع را بارها به مسلمانان گوشزد می فرمود: تا آنجا که عملاً بین مسلمین پیمان برداری برقرار کردند. پیمان برداری در اسلام دوبار انجام گرفت، بار اول قبل از جنگ بدرکه ابوذر در مدینه حضور نداشت. و بار دوم در سال هشتم هجری که پیامبر خدا(ص) بین ابوذر و سلمان فارسی پیمان برادری بست و از ابوذر عهد گرفت که کاری بر خلاف نظر سلمان انجام ندهد. از آن پس این دو تن که از نظر فکر و اندیشه و مراتب ایمان بسیار به هم نزدیک بودند و بعنوان دو برادر در کنار هم زندگی میکردند. روزی سلمان از ابوذر برای مهمانی دعوت کرد و وقتی ابوذر به خانه اش رفت سلمان از داخل ظرفی مقداری خرده نان بیرون آورد تا بخورند. ابوذر گفت: چقدر این غذا خوب بود اگر مقداری نمک با آن بود. پس سلمان بلند شد کوزه منزلش را گرفته به نزد نمک فروش برد و در آنجا پیش او گرو گذاشت. مقداری نمک گرفته بنزد ابوذر آورد. ابوذر شروع به خوردن نمود و درحالی که نمک را بر نان میریخت و میخورد و گفت : الحمد لله الذین رزقنا هذا القناعه خدایی را شکر که این قناعت را به ما روزی کرد. سلمان به او گفت: اگر قناعتی بود کوزه من به گرو نمیرفت همچنین روزی از طرف انصار یک سینی برنج برای پیامبر (ص) هدیه رسید . پ ابوذر و مقداد و سلمان را دعوت کرد تا از آن غذا بخورند. آنها قبل از خوردن شروع به عذر خواهی کردند که غذای آن حضرت را میخورند. پیامبر (ص) فرمودند: شما کار بدی نمی کنید. هر کدام از شما بهتر نزد ما غذا بخورد بیشتر ما را دوست دارد پس آن سه نفر هم شروع کردند به خوردن و به خوبی از آن غذا تناول نمودند
برگرفته از کتاب ابوذر غفاری محمد مهدی قربانیان
در خصوص وضعیت زندگی ابوذر نمی توان یک نظر کلی داد زیرا زندگی او مانند دیگر انسانها دارای بالا و پایین ( فراز و نشیب ) بوده است. ولی به طور کلی میتوان گفت ابوذر فردی ساده زیست بوده است. البته در طول بحث از زندگی ابوذر به نوع زندگیش در زمانهای مختلف اشاره خواهم کرد اما بطور کلی ابوذر در زمان اسلام بسیار ساده زیست بوده است. او خود می گوید: غذای من در زمان رسول خدا(ص) یک صاع خرما بوده است. [1] ولی نکته ای که قابل تامل است اینکه، احتمالاً ابوذر خودش تنها چنین زندگی میکرده و به خانواده اش زیاد سخت نمی گرفت. چنانچه در روایاتی از امام صادق (ع) است که فرمود : ابوذر چند شتر و گوسفند داشت که شیر آنها را می دوشید و هر وقت خانواده اش گوشت می خواستند یا مهمان می آمد یک شتر یا یک گوسفند به اندازه احتیاج می کشت و بین آنها تقسیم می نمود. [2] وی دارای غلام هم بوده است که غلام او «جون» معروف است و در کربلا به شهادت رسید. [3] آری او با این وضعیت در کنار پیامبر (ص) زندگی می کرد. همانطور که قبلاً متذکر شدیم در تمام سفرها نیز در کنار حضرتش حضور داشت ولی درجنگ های اسلام با مشرکین از ابوذر نامی در حملات نیست که قبلاً به علت این امر در پاورقی مربوط به سن ابوذر اشاره کردیم. در جنگ خیبر وقتی که مسلمین به قلعه های یهودیان حمله کردند در بیرون دژهای سلالم و طیح با مقاومت سر سختانه یهودیان به رهبری مرحب مواجه شدند و پیش از ده روز با آنان دست و پنجه نرم می کردند. در یکی از روزها ابی بکر مامور فتح گردید ولی در مقابل مرحب تاب مقاومت نیاورده و فرار کرد. روز دیگر عمر فرماندهی را بعهده گرفت. او نیز مانند رفیق خود از صحنه گریخت.[4] پیامبر (ص) که از این امر ناراحت شده بود فرمود: فردا پرچم فرماندهی را بدست کسی میدهم که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. خداوند فتح را بدست او قرار میدهد و او از جنگ فرار نخواهد کرد. صبح فردا اصحاب جمع شدند تا شاید این فضیلت نصیب آنان گردد ولی پیامبر(ص) فرمود: علی کجاست عرض شد: او مریض است و پیامبر(ص) به ابوذر فرمود: برو و علی را بیاور.
ابوذر نیز دست علی را گرفته و در حالی که از شدت درد چشم نمی توانست راه برود، به نزد پیامبر خدا (ص) آورد. [5] حضرت دستی بر دیدگان او کشید و در حق او دعا فرمود و علی (ع) شفا یافت. علی (ع) عَلَم را گرفته و زره محکمی پوشیده و شمشیر معروف خود ذوالفقار را حمایل نمود آنگاه هروله کنان به سوی دژها حمله بردند. ابتدا حارث برادر مرحب و سپس خود مرحب را که غرق در سلاح بود به قتل رسانید. آنگاه درِ قلعه را با دستان نیرومند و قدرت الهی از جای کنده و قلعه را فتح نمود. [6] همچنین پس از فتح خیبر که جعفر بن ابیطالب از چشمه آمد و مقداری عطر برای رسول خدا (ص) آورد و همچنین یک حوله زرکوب حبشی؛ پیامبر (ص) فرمود: این قطیفه را به کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را نیز دوست دارند پس اصحاب آن حضرت گردن های خود را جلو می کشیدند تا حضرتش آنان را ببیند. پیامبر (ص) فرمود: علی بن ابیطالب کجاست؟ عمار بن یاسر رفت و علی را صدا زد. وقتی آمد پیامبرخدا (ص) فرمود : یا علی این قطیفه را بگیر و علی (ع) آن را گرفت و نگهداشت تا به مدینه آمد (زیرا جعفر در خیبر به مسلمانان رسیده بود) پس به بازار مدینه رفت و مردی که کارش بافندگی پارچه ها و زینت آنها با طلا و نقره بود دستور داد که طلاهای قطیفه را بیرون آورد و هزار مثقال طلا شده بود.
پس علی (ع) همه را به فقراء مهاجرین و انصار بخشید سپس به منزل خود بازگشت و از آن همه طلا هیچ نداشت. فردا پیامبر خدا(ص) او را دید و چند نفر از اصحاب همراه ایشان بودند. پس پیامبر(ص) فرمود : یا علی تو دیروز هزار مثقال طلا گرفتی امروز من و این یارانم مهمان تو هستیم. و علی (ع) هیچ چیز از آن طلا ها نداشت ولی بخاطر شرم از رسول خدا(ص) و تکریم ایشان عرض کرد: بفرمائید یارسول الله. پس نبی اکرم ( ص) داخل خانه علی (ع) شد و به ما هم گفت داخل شوید و ما پنج نفر بودیم عمار، سلمان، ابوذر و مقداد و من. پس همگی داخل خانه شدیم . علی بنزد فاطمه رفت تا طعامی حاضر کند و دید که در وسط اتاق دیکی پر از آبگوشت میجوشد و عطر مشک میدهد. پس علی آنرا آورد و در نزد پیامبر (ص) گذاشت. همه ما از آن خوردیم و سیر شدیم ولی آن غذا ذره ای هم کم نشد . پیامبر خدا (ص) بلند شده و نزد فاطمه (ع) رفت و ( ما صدایشان را میشنیدیم ) سئوال کرد این غذا از کجاست ای فاطمه؟ فاطمه: از نزد خداست، خدا به هرکس بخواهد روزی بی حساب میدهد. پس پیامبر (ص) به نزد ما آمد و فرمود: خدا را شکر؛ که مرا از دنیا به من نشان داد آنچه را که ذکریا از مریم دیده بود. مریم اینگونه بود که وقتی زکریا به نزدیک محراب مریم می رفت غذایی را در نزد او میافت و به مریم می گفت این غذا از کجاست ؟ مریم جواب می داد از نزد خداوند، خدای به هرکس بخواهد روزی بی حساب میدهد. بدین ترتیب ابی ذر در کنار عده ای از بهترین اصحاب پیامبر (ص) زندگی خود را با گرفتن درسهایی از لحظات مختلف حیات پیامبر خدا (ص) به پیش میبرد.
برگرفته از کتاب ابوذر غفاری
ای ابوذر
کافی ست که دعا با کردار شایسته همراه شود . آن مقدار که نمک برای طعام لازم است.
ای ابوذر
خدا را چنان عبادت کن که گویا او را میبینی چرا که اگر تو او را نمیبینی او تو را میبیند
در این باب خلیفه از مردم گواهی خواست که گفتند نشنیدهایم ولی امام علی(ع) به راستگویی ابوذر گواهی داده و فرمودند: او راست میگوید چرا که من خود از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: آسمان برکسی راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده است و زمین راستگوتر از او را بر پشت خود حمل نکرده است. در این موقع الفاظ تندی میان خلیفه و ابوذر رد و بدل میگردد که امام علی(ع) نیز به دفاع از ابوذر سخن میراند و سخنان خصمانهای نسبت به همدیگر میگویند.
در نهایت خلیفه میگوید از پیش ما و سرزمین ما بیرون برو. ابوذر نیز همسایگی با او را ناخوشایند میخواند و هنگامی که تصمیم بر تبعید او گرفته شد ابوذر گفت:«… اگر فرمایی به شام روم» عثمان گفت: ما تو را از شام بازخواندهایم که آنجا کلمات قبیح میگفتی و آن ناحییت را بر ما تباه گردانیده بودی. آنجا اجازت نفرمایم» چندین جا نام برده شد که خلیفه با رفتن به آنجا مخالفت کرد سپس ابوذر گفت:«هرجا که باشم، سخن حق خواهم گفت. تو هرکجا که فرمایی آنجا روم. عثمان گفت: کدام موضع را دشمنتر داری؟ ابوذر گفت: هیچ جا را دشمنتر از ربذه ندارم. عثمان گفت برخیز و آنجا برو…»41
نکته جالب توجه اینکه، هر چند که ابوذر با سن کهولت و مصیبت و رنج سفر، از شام رانده شده، بازهم شام را برای مکان تبعید خود بیان میکند. اینجا سؤال اساسی که مطرح میشود این است که چرا شام را درخواست کرد؟ در حالی که علاوه بر رانده شدن همراه با سختی و تحقیر، در کنار معاویه بودن نیز برای وی رنجآور بود. و با اینکه انسانها معمولاً سعی دارند که از افراد مورد تنفر خود دوری جویند اما ایشان به رفتن شام ابراز تمایل مینماید! برای دستیابی به علت چنین درخواست غیر متعارفی، میبایست وضعیت اجتماعی شام را مورد دقت نظر قرار داد. آنچه که از منابع دست اول بر میآید اصلیترین عاملی که در این انتخاب مؤثر بوده، هوشیاری و درک ابوذر نسبت به قدرت تهدید کننده شام علیه اصل اسلام میباشد، و معاویه نیز از این خصوصیت شامی ها احساس قدرت مینمود چنانچه معاویهبنابی سفیان در مجلسی به عمار میگوید:
«ای عمار در شام یکصدهزار جنگجو هست که همگی با فرزندان و بندگانشان از بیتالمال حقوق میگیرند آنها نه علی را میشناسند نه خویشی وی با پیامبر را، نه عمار را ونه سابقهاش را، نه زبیر را و نه صحابی بودن او را، نه طلحه را و نه هجرت وی را، و از عبدالرحمن بنعوف و مال او هم ترسی ندارند پس تو را از فتنهای باز میدارم که بگویند این قاتل عثمان است و این قاتل علی است.»42
لذا ابوذر برای ایفای نقش اصلاحگرانه و تغییر وضعیت اجتماعی شام، آنجا را انتخاب میکند. ولی عثمان از رفتن به شام و مکانهای دیگر منع کرده تنها ربذه را برمیگزیند و مروانبنحکم را دستور میدهد که ابوذر را از مدینه بیرون برده اجازه سخن گفتن با هیچکس را ندهد اما علیرغم چنین فرمانی، امام علی(ع) و برادرش عقیل، و حسنین(ع)، و عمار یاسر، او را مشایعت میکنند.
چون نگاه ابوذر به امام علی(ع) افتاد، گریسته و میگوید: من هرگاه تو و فرزندانت را میبینم گفتار پیامبرخدا(ص) را به یاد میآوردم و شکیبایی ندارم تا گریه کنم.43 مروان برای جلوگیری از همراهی و تکریم ابوذر، میگوید: امیرالمؤمنین از سخن گفتن با این مرد نهی کرده است اگر نمیدانید بدانید. در این هنگام، امام علی(ع) تازیانهای بر مرکوب مروان زد و گفت دور شو خدایت به آتش درافکند!
سپس به ابوذر میگوید: ای ابوذر، تو برای خدا خشم گرفتهای و آنان از تو بردنیای خود ترسیدند. مروان قضیه را به عثمان گزارش داد و خلیفه با مردم سخن گفته میگوید ای مسلمانان من با علی(ع) چکار کنم؟ و به امام علی(ع) میگوید: مگر نهی کردن من از سخن گفتن با ابوذر به تو نرسیده بود؟ امام علی(ع) پاسخ دادند که: مگر به هر گناهی که تو فرمان دهی باید از تو اطاعت کنیم! بخدا اطاعت نمیکنم.44
بدینترتیب ابوذر صحابی نامی پیامبر اکرم(ص) در سال 30 هجرت به ربذه تبعید شد و در سال 31 یا 32 در همانجا رحلت نمود. به هنگام رحلت، خانوادهاش نگران بودند که آنان را دلداری میداد به گفته پیامبر(ص) که فرموده بود وفات تو در غربت خواهد بود و آنگاه جماعتی از نیک مردان وارد خواهند شد.45
لذا در زمان رحلت ، گروهی که از زیارت کعبه میآمدند، ازجمله عبداللهبنمسعود و مالک اشتر نیز همراه آنان بودند، بر جسم بی روح صحابی بزرگ رسول خدا وارد شدند، و بدینگونه ابوذر ! فریاد وجدان بیدار انسانیت و مظهر دیانت اسلام را به خاک سپردند. مرگ صحابی رسول خدا(ص) در تبعید تأثیر بسیاری بر خشم مردم، بخصوص بر مالک و عمار، علیه خلیفه داشت به هر تقدیر، صحرای دور افتاده و گمنام ربذه! ترسیم کننده ثبات دیانت و بزرگی ابوذر، خجالت و سرافکندگی برای اجتماع بشری، و حقارت برای معاویه صفتان گردید.
ازسایت مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
پس از مراجعت ابوذر از شام، عثمان
مدتی مردم را از تماس با او منع کرد و سرانجام وی را به منطقه خشک و
دورافتاده ربذه تبعید نمود و دستور اکید داد که هیچکس حق ندارد ابوذر را
هنگام رفتن، بدرقه کند ولی با وجود این دستور، هنگامی که او برای خداحافظی
با یاران ایستاده بود، حضرت علی(ع) و عقیل و عمار یاسر با او درد دل کرده و
خداحافظی گرمی نمودند و حضرت علی(ع) ابوذر را مشایعت و همراهی کرد. در
ربذه آفتاب گرم و سوزان همچنان طلوع و غروب می کرد و ابوذر به همراه فرزند و
همسرش با گرسنگی و تشنگی به سر می بردند. سحرگاهان هنگامی که هنوز ظلمت و
سکوت، ریگستان ربذه را فراگرفته بود، ابوذر با آهنگ ضعیفی تکبیر می گفت و
خداوند بزرگ را ستایش می کرد. در گوشه و کنار این صحرای سوزان، وجود علف
هایی توانست زندگی این خانواده شریف را تا چندی ادامه دهد، ولی علف ها نیز
تمام شد. آخرین امید آنها که بزی بود، در اثر نبودن آب و گیاه تلف شد.
برگرفته از سایت تاریخ اسلام
(آیا نمیدانی که خدا فرمانروای آسمانها و زمین است و شما را جز او یاری و یاوری نیست.)
خلیفه بهترین مکانی را که برای مسخ اصالت و عدالتخواهی ابوذر در نظر گرفت بارگاه تجملاتی، و شکوه خیره کنندة سلطنت معاویه در شام بود اما تبعید و شکوه ظاهری معاویه چیزی نبود که ابوذر را به سکوت وادارد او صحابی روشن ضمیر رسولخدا(ص) و مأنوس با روح قرآن بود و ریشه انحرافات را به خوبی میشناخت چنانچه علتالعلل همه فسادهای گریبانگیر امت بعداز پیامبر(ص) را چنین بیان میکند:
«… ای امت سرگردان پس از پیغمبرش، هان اگر شما کسی را که خدا پیش داشت، مقدم میداشتید و کسی را که خدا پس آنداخته عقب میانداختید و ولایت و وراثت را در خاندان پیامبر خود مینهادید … دوست خدا نادار نمیشد و سهمی از فرائض خدا از میان نمیرفت و دو کس در حکم خدا اختلاف نمیکردند مگر آنکه علم آن را از کتاب خدا و سنت پیامبرش نزد اینان مییافتید، لیکن اکنون که چنین کردید پس بدفرجامی کار خود را بچشید،« ...وسیعلم الذین ظلمواای منقلب ینقلبون » زود است که ستمگران بدانند به چه بازگشتگاهی باز میگردند.»34
لذا به علت همین شناخت و آگاهی و استواری در عقیده، در شام نیز به شیوة خود عمل میکند که آمر به معروف و ناهی از منکر است بدون اینکه از قدرتی هراس داشته باشد. هرچند که خلیفه، شام را به دلیل اقتدار و سلطنت مقتدرانه معاویه بهترین تبعیدگاه برای او دانسته، اما ابوذر شکوه و عظمت دروغین کاخ معاویه را نیز به لرزه در میآورد.
هر روز بعد از نماز بامداد بر دروازه شام میایستاد و به صدای رسا میگفت:«خدا لعنت کند امر کنندگان به معروف و رها کنندگان آن را، و خدا لعنت کند بازدارندگان از منکر و انجام دهندگان آنرا.»35
این سخنان و نقاطی که مورد تعرض ابوذر قرار میگرفت گویای شخصیت آگاه و
عمیق اوست که اسلام ابزار شده برای سلطنت را دشمن اصلی اسلام نبی اکرم(ص)
میدانست.
در چنین شرایطی است که برای چاره مشکل، معاویه چنین
میاندیشد که به همان ابزاری که دیگران را رام مینمود متوسل گردد لذا برای
او سیصد دینار میفرستد اما ابوذر آن مبلغ را با پاسخی اینچنین پس میدهد:
«اگر این پول به حساب مقرری خود من است که امسال از آن محروم گردیدم، میپذیرم و اگر صله و بخشش است مرا به آن نیازی نیست»
همچنین هنگامی که معاویه کاخ سبز را بنا مینهد فریاد برمیآورد که:«اگر این کاخ را از مال خدا ساختهای خیانت است و اگر از مال خودت باشد اسراف!»36 و میگفت به خدا سوگند کارهایی صورت میگیرد که هیچ راهی برای آن نمیدانم که نه در کتاب خداست و نه در سنت رسول خدا(ص)، به خدا سوگند که میبینم که حق خاموش میشود و باطل زنده میگردد و چه بسا راست گو که او را تکذیب میکنند و بدون هیچگونه تقوایی افراد برگزیده میشوند….
ای گروه ثروتمندان با بینوایان و مستمندان مواسات کنید و کسانیکه سیم و
زر اندوختهاند و در راه خدا انفاق نمینمایند آنان را مژده دهید که
سکههای ایشان را در آتش داغ میکنند و پیشانیها و پهلوهای آنان را داغ
خواهند کرد و همواره چنین میگفت تا اینکه فقرا و بینوایان این کار را بر
ثروتمندان واجب دانستند.»
این روند ادامه داشت بطوری که معاویه را
مستأصل کرده، که برای نجات خویش ، و به چنگ آوردن ابوذر، ترفندهای
مکارانهای طرح مینمود از جمله شبانه هزار دینار برای ابوذر فرستاد و
ابوذر هم همان شب آن هزار دینار را به مستمندان رساند، معاویه روز بعد کسی
را که پول را به ابوذر رسانده بود خواست و گفت: پیش ابوذر برو و بگو من
اشتباه کردهام، معاویه پول را برای کس دیگری فرستاده است و اکنون مرا از
خشم معاویه نجات بده. وقتی فرستادة معاویه خبر را به ابوذر رساند ابوذر به
آن شخص گفت: به معاویه بگو که به خدا سوگند از پول او چیزی پیش من نمانده
است ولی سه روز مهلت دهد تا جمع کنم و بپردازم.»37
معاویه چون در برابر اعمال و گفتار صادقانه ابوذر خود را عاجز دید او را خواسته و میگوید:ای دشمن خدا و رسول، چرا ما را رها نمیکنی؟ که در جواب چنین پاسخی دریافت میکند: من دشمن خدا و رسولش نیستم بلکه تو و پدرت دشمن خدا و رسول خدایید، به ظاهر اسلام آوردید و کفر خود را پنهان داشتید.38 سپس احادیثی از قول پیامبر(ص) علیه معاویه ذکر مینماید.
پس معاویه با همه شکوهی که در انظار عمومی تهیه دیده بود نامهای به خلیفه مینویسد که اگر شام را میخواهی چارهای بیندیش، خلیفه نیز دستور میدهد که ابوذر را بر شتری با جهاز بیروپوش سوار نموده، در کوتاهترین مدت به مدینه برساند
ازسایت مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
به تحقیق می توان گفت یگانه علت اینکه عثمان، ابوذر را تبعید نمود، حق گویی و صراحت بیان او بوده و این مطلب از تاریخ زندگی ابوذر به دست می آید. دلیل عمده ای که باعث اعتراض ابوذر به عثمان می شد، بخشش ها و اسراف های بی حد و حساب عثمان به بستگان و خویشاوندانش بود که اطراف وی را گرفته بودند. عثمان که نمی توانست ابوذر را با تهدید و تطمیع از اعتراض باز دارد و روز بروز فعالیت و اعتراضات وی نسبت به دستگاه حکومت عثمان، افزایش می یافت، تصمیم گرفت ابوذر را به شام تبعید کند تا بدین وسیله ابوذر را از ادامه فعالیت هایش باز دارد. ابوذر پس از تبعید به شام نیز دست از سخنرانی و دعوت مردم به پیروی از خاندان پیامبر(ص) و افشاگری نسبت به حکومت عثمان برنداشت و همواره مردم را راهنمایی و ارشاد می نمود تا اینکه سخن چینان، فعالیت های او را به گوش معاویه رساندند و معاویه هم به عثمان نوشت: اگر به مردم این سامان احتیاج داری، ابوذر را نزد خود بخوان و گرنه مردم را علیه تو می شوراند. عثمان هم طی نامه ای دستور داد تا ابوذر را بر شتری بدون روپوش نزد او بیاورند.
هنگامی که ابوبکر خود را خلیفه پیغمبر(ص) معرفی کرد، دوازده نفر از صحابه پیامبر(ص) تصمیم گرفتند به او اعتراض نمایند، هر یک به نوبه خود سخنانی گفتند تا آنکه ابوذر برخاست و گفت: ای جماعت قریش، خلاف بزرگی را مرتکب شدید و قرابت و نزدیکی رسول اکرم(ص) را رعایت نکردید، به خدا سوگند گروهی از عرب به واسطه این عمل از دین خارج می شوند و گروهی هم متزلزل خواهند شد. اگر خلافت را در خاندان پیامبر(ص) قرار می دادید، هرگز اختلاف در میان مسلمانان رخ نمی داد. شما همه می دانید و مردم صالح نیز گواهند که پیامبر(ص) فرمود: خلیفه پس از من علی ابن ابیطالب(ع) و پس از او پسرانم حسن و حسین(ع) می باشند و پس از آنان نیز خلافت در میان ذریه و نسل من خواهد بود، شما گفته پیامبر(ص) را پشت سر انداختید و عهد و وصیت او را فراموش کردید.
برگرفته از سایت تاریخ اسلام
مردی از امام صادق روایت کندکه فرمود: آیا جریان مسلمان شدن سلمان و ابوذر را برای شما باز نگویم؟ آن مرد گستاخی و بی ادبی کرده گفت: اما جریان اسلام سلمان را دانسته ام ولی کیفیت اسلام ابی ذر را برای من باز گوئید.
فرمود: همانا اباذر در دره «مر» (دره ای است دریک منزلی مکه) گوسفند می چرانید که گرگی از سمت راست گوسفندانش بدانها حمله کرد، ابوذر با چوبدستی خود گرگ را دور کرد، آن گرگ از سمت چپ آمد ابوذردوباره او را براند سپس بدان گرگ گفت: من گرگی پلیدتر و بدتر از تو ندیدم، گرگ بسخن آمده گفت: بدتر ازمن - بخدا - مردم مکه هستند که خدای عز و جل پیغمبری بسوی ایشان فرستاده و آنها او را تکذیب کرده دشنامشمی دهند.
این سخن در گوش ابوذر نشست و به زنش گفت: خورجین و مشک آب و عصای مرا بیاور، و سپس با پای پیاده راه مکه را در پیش گرفت تا تحقیقی درباره خبری که گرگ داده بود بنماید، و همچنان بیامد تا در وقت گرماوارد شهر مکه شد، و چون خسته و کوفته شده بود سر چاه زمزم آمد و دلو را در چاه انداخت (بجای آب) شیر بیرون آمد، با خود گفت: این جریان - بخدا سوگند - مرا بدانچه گرگ گفته است راهنمائی میکند و میفهماند که آنچه رامن بدنبالش آمده ام بحق و درست است.
شیر را نوشید و بگوشه مسجد آمد، در آنجا جمعی ازقریش را دید که دور هم حلقه زده و همانطور که گرگ گفته بود به پیغمبر (ص) دشنام میدهند، و همچنان ازآنحضرت سخن کرده و دشنام دادند تا وقتی که در آخرروز ابوطالب از مسجد در آمد، همینکه او را دیدند بیکدیگرگفتند: از سخن خودداری کنید که عمویش آمد.
آنها دست کشیدند و ابوطالب بنزد آنها آمد و با آنهابگفتگو پرداخت تا روز بآخر رسید سپس از جا برخاست، ابوذر گوید: من هم با او برخاستم و بدنبالش رفتم، ابوطالب رو بمن کرده و گفت: حاجتت را بگو، گفتم: این پیغمبری را که در میان شما مبعوث شده (میخواهم) ! گفت: با او چه کار داری؟ گفتم: میخواهم بدو ایمان آورم و او را تصدیق کنم و خود را در اختیار او گذارم که هر دستوری بمن دهد اطاعت کنم، ابوطالب فرمود: راستی اینکار را میکنی؟ گفتم: آری. فرمود: فردا همین وقت نزدمن بیا تا تو را نزد او ببرم.
ابوذر گوید: آن شب را در مسجد خوابیدم، و چون روزدیگر شد دو باره نزد قریش رفتم و آنان همچنان سخن ازپیغمبر (ص) کرده و باو دشنام دادند تا ابوطالب نمودار شدو چون او را بدیدند بیکدیگر گفتند: خودداری کنید که عمویش آمد، و آنها خودداری کردند، ابوطالب با آنهابگفتگو پرداخت تا وقتیکه از جا برخاست و من بدنبالش رفتم و بر او سلام کردم، فرمود: حاجتت را بگو، گفتم: این پیغمبری که در میان شما مبعوث شده میخواهم، فرمود: با او چه کار داری؟ گفتم: میخواهم بدوایمان آورم و تصدیقش کنم و خود را در اختیار او گذارم که هر دستوری بمن بدهد اطاعت کنم، فرمود: تو اینکار رامیکنی؟ گفتم: آری، فرمود: همراه من بیا، من بدنبال اورفتم و آنجناب مرا بخانه ای برد که حمزة (ع) در آن بود، من بر او سلام کردم و نشستم حمزة گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: این پیغمبری را که در میان شما مبعوث گشته میخواهم، فرمود: با او چه کار داری؟ گفتم:
میخواهم بدو ایمان آورده تصدیقش کنم و خود را در اختیاراو گذارم که هر دستوری بمن بدهد اطاعت کنم، فرمود: گواهی دهی که معبودی جز خدای یگانه نیست، و به اینکه محمد رسول خدا است؟ گوید: من شهادتین راگفتم. پس حمزه مرا بخانه ای که جعفر (ع) در آن بود برد، من بدو سلام کردم و نشستم، جعفر بمن گفت: چه حاجتی داری؟ گفتم: این پیغمبری را که در میان شمامبعوث شده میخواهم، فرمود: با او چه کار داری گفتم: میخواهم بدو ایمان آورم و تصدیقش کنم و خود را در اختیاراو گذارم تا هر فرمانی دهد انجام دهم، فرمود: گواهی ده که نیست معبودی جز خدای یگانه ای که شریک ندارد واینکه محمد بنده و رسول او است.
گوید: من گواهی دادم و جعفر مرا بخانه ای برد که علی (ع) در آن بود من سلام کرده نشستم فرمود: چه حاجتی داری؟ گفتم: این پیغمبری که در میان شمامبعوث گشته میخواهم، فرمود: چه کاری با او داری؟ گفتم: میخواهم بدو ایمان آورم و تصدیقش کنم و خود رادر اختیار او گذارم تا هر فرمانی دهد فرمان برم، فرمود: گواهی دهی که معبودی جز خدای یگانه نیست و اینکه محمد رسول خدا است، من گواهی دادم و علی (ع) مرابخانه ای برد که رسول خدا (ص) در آنخانه بود، پس سلام کرده نشستم رسول خدا (ص) بمن فرمود: چه حاجتی
داری؟ عرض کردم: این پیغمبری را که در میان شمامبعوث گشته میخواهم، فرمود: با او چه کاری داری؟ گفتم: میخواهم بدو ایمان آورم و تصدیقش کنم و هردستوری بمن دهد انجام دهم، فرمود: گواهی دهی که معبودی جز خدای یگانه نیست و اینکه محمد رسول خدااست، گفتم: گواهی دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست، و محمد رسول خدا است.
رسول خدا (ص) بمن فرمود: ای اباذر بسوی بلاد خویش بازگرد که عموزاده ات از دنیا رفته و هیچ وارثی جز توندارد، پس مال او را برگیر و پیش خانواده ات بمان تا کارما آشکار و ظاهر گردد ابوذر بازگشت و آن مال را برگرفت و پیش خانواده اش ماند تا کار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آشکار گردید.
برگرفته ازکتاب مرحوم صدوق وکلینی
نامه ای به دست ابوذررسید. آن را
باز کرد و خواند. از راه دور آمده بود . شخصی به وسیله نامه از او تقاضای
اندرز جامعی کرده بود . او از کسانی بود که ابوذر را می شناخت که چقدر مورد
توجه رسول خدا(ص) بوده و پیامبر چقدر او را مورد عنایت قرار می داده و با
سخنان بلند و پرمعنای خویش به او حکمت می آموخته است .
« ابوذر » در پاسخ فقط یک جمله نوشت ، یک جمله کوتاه :
« با آن کس که بیش از همه مردم او را دوست می داری بدی و دشمنی مکن »!
نامه را بست و برای طرف فرستاد.
آن
شخص بعد از آنکه نامه ابوذر را باز کرد و خواند ، چیزی از آن سر در نیاورد
. با خود گفت یعنی چه ؟ مقصود چیست ؟ با آن کس که بیش از همه مردم ، اورا
دوست می داری بدی و دشمنی نکن ، یعنی چه ؟ اینکه از قبیل توضیح واضحات است ،
مگر ممکن است که آدمی ، محبوبی داشته باشد - آن هم عزیزترین محبوبها - و
با او بدی بکند ؟ بدی که نمی کند سهل است ، مال و جان و هستی خود را در پای
او می ریزد و فدا می کند .ازطرف دیگر با خود اندیشید که شخصیت گوینده جمله
را نباید از نظر دور داشت ، گوینده این جمله ابوذراست. ابوذر، لقمان امت
است و عقلی حکیمانه دارد ، چاره ای نیست باید از خودش توضیح بخواهم .
مجددا” نامه ای به ابوذرنوشت و توضیح خواست .
ابوذر در جواب نوشت :«
مقصودم از محبوبترین و عزیزترین افراد در نزد تو همان خودت هستی . مقصودم
شخص دیگری نیست . تو خودت را از همه مردم بیشتر دوست می داری . اینکه گفتم
با محبوبترین عزیزانت دشمنی نکن ، یعنی با خودت خصمانه رفتارنکن. مگرنمی
دانی هرخلاف و گناهی که انسان مرتکب می شود مستقیما صدمه اش بر خودش وارد
می شود و ضررش دامن خودش را می گیرد »
برگرفته از کتاب« داستان راستان» استاد شهید مرتضی مطهری
حضرت امیرالمؤ منین ، امام علىّ علیه السلام حکایت نمایند:
روزى
ابوذر غفارى دچار تَب و لرز شدیدى شده بود، من به محضر مبارک رسول گرامى
اسلام صلّى اللّه علیه و آله آمدم وگفتم : یا رسول اللّه ! ابوذر غفارى
مبتلا به مرض سختى شده است .
حضرت فرمود: با یکدیگر به عیادت و دیدار او
مى رویم ، پس من به همراه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله حرکت کردم و
چون وارد منزل ابوذر غفارى شدیم ، کنار بستر او نشستیم .
پس از آن پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به ابوذر کرد و فرمود: در چه وضعیّتى هستى ؟
ابوذر عرض کرد: یا رسول اللّه ! در تب شدید و حالتى که مشاهده مى فرمائى به سر مى برم .
حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: اى ابوذر! گویا تو را در یکى از باغات بهشت مى بینم .
و
سپس افزود: تو غرق در امور دنیوى و مادّى گشته بودى و با این عارضه و
ناراحتى که بر تو وارد شده است ، خداوند متعال لغزش ها و خطاهاى تو را مورد
مغفرت قرار داد؛ پس اى ابوذر! تو را بر این رحمت و مغفرت بشارت باد
حضرت
رسول صلّى اللّه علیه و آله در حدیثى دیگر فرمود: بسیار تعجّب مى کنم از
آن مؤ منى که براى مریضى خود، جزع و ناراحتى مى کند؛ چنانچه انسان مؤ من ،
موقعیّت خود را در پیشگاه خداوند بداند، همانا دوست دارد که همیشه مریض
باشد تا مرگ ، او را دریابد و به ملاقات خداوند مهربان برود
ابوذر غفاری به شدت بیمار شد تا آنجا که نزدیک بود از دنیا برود. در این شرایط علی بن ابیطالب علیه السلام را به عنوان وصی برگزید و وصیتهای خود را به آن حضرت کرد. به او گفتند: اگر به امیرالمؤمنین عمر بن خطاب وصیت میکردی نیکوتر و بهتر بود.
ابوذر
گفت: به خدا سوگند، که به امیرالمؤمنین حقیقی و حق وصیت کردم. علی همان
مربی و صاحب زمین است که آرامش زمین به وجود اوست و اگر از او جدا شوید، از
زمین بیگانه و زمین نیز با شما بیگانه میشود.
منبع:
بحارالانوار
ایمان استوار، فریاد رعدآسا و حمایت پرتوان ابوذر در هنگامه درد و رنج فاطمه(ع)
و غربت آن بانو، تسلی بخش زخمهای سوزان او بود. بویژه آنگاه که بینش عمیق و شناخت روشن، او را به موضعگیری قاطعانه علیه دنیاطلبان و دنیاپرستان وامی داشت، گویی صدای حق خواهی زهرا(س) است که از دهان اباذر در فضا طنین انداز می شود.
این سخن اباذر است که فرمود:
«بار خدایا! من علی، فاطمه، حسن و حسین را دوست می دارم، هرچند به خاطر محبتشان قطعه قطعه ام کنند و پیوسته این راه من است تا تو را ملاقات کنم و از این طریق جویای رضایت تو می شوم ... .»(30)
فاطمه(ع) نیز نگاهی برتر به ابوذر داشت و در صحنه های مختلف زبان به ستایش او می گشود و یا او را از مَحْرمان خاندان نبوت و امامت معرفی می کرد.
روزی خبر از دیدار سه دختر زیبارو و پرنشاط با رایحه روح پرور داد که از حوریان بهشتی بوده و از شیفتگان نگاه دل آرای زهرای عزیز هستند که چون حضرت نام یکایک آنها را جویا می شود دومی خود را «ذرّه» معرفی کرده که خداوند او را برای ابوذر غفاری آفریده است!
امام صادق(ع) فرمود:مادرم فاطمه(ع) به علی(ع) فرمود:
«اذا توفیّتُ لا تُعْلِمْ اَحَدا اِلاّ امَ سَلَمة و اُمَ ایمن و فَضّة و من الرجال اِبْنیَّ و العبّاس و سلمان و عمّار و المقداد و اباذر و حذیفة و لا تُدْفِنی الاّ لَیلاً و لا تُعْلم قَبری اَحَدا»؛(32)
هنگامی که وفات کردم هیچ کس را آگاه مکن، مگر ام سلمه و ام ایمن و فضّه را از زنان و از مردان دو فرزندم حسن و حسین و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذیفه را خبر کن ...
علاقه به حقیقت، صداقت و روشن ضمیری بینظیر ابوذر غفاری، ایشان را به یکی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم(ص) تبدیل نموده، عنصر لیاقت! روشن ضمیری! خوشطینتی! و … هر چه بود از ابوذر مسلمانی دگرگونه و متمایز با دیگران میسازد. پاکی و تشنگی خاصش به حقیقتجویی، باعث میگردد که باران رحمت دیانت اسلام را که توسط پیامبر(ص) بر انسانها عرضه میشد با صداقت تمام پذیرا شده، در مقاطع مختلف ایفای نقش کند. ابوذر بعد از اینکه مسلمان شد تا پس از جنگ بدر و احد در میان قوم خویش مقیم بود سپس به مدینه به حضور پیامبر اکرم(ص) رسید حضرت رسول(ص) در برخی از غزوات ایشان را در مدینه جانشین خود مینمود از جمله به هنگام غزوه ذاتالرقاع و غزوه بنیالمصطلق(المریسیع) جانشین حضرتش بود. در فتح مکه پرچم بنیغفار را داشت در جنگ تبوک ابوذر از سپاه اسلام عقب افتاد وقتی که رسید پیامبر اکرم(ص) فرمود: «… آفرین بر ابوذر که تنها راه میرود و تنها میمیرد و تنها برانگیخته میشود!… مثل این بود که یکی از عزیزان خانوادهام از من بازمانده و نرسیده است.» همچنین در فضیلتش میفرماید: «آسمان بر سر مردی راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده است و زمین راستگوتر از او را برپشت خود نداشته است.» «ابوذر میگفت: روز قیامت مجلس من از همه شما به رسول خدا(ص) نزدیکتر است و این به آن جهت است که از آن حضرت که درود و سلام خدا بر او باد شنیدم که میفرمود: نزدیکترین شما روز قیامت به من کسی است که از دنیا همانگونه بیرون رود که در زمان رحلت من بوده است و بخدا سوگند هیچ کس از شما نیست مگر آنکه به چیزی از دنیا دست یازیده است جزمن.» شخصیت استثنایی ابوذر به حدی میرسد که از سوی جبرئیل به پیامبر خدا(ص) ندا میرسد که: سوگند به کسی که ترا به حق به پیامبری برانگیخته است او در ملکوت آسمانها از زمین مشهورتر است به پارسایی و پرهیزکاریش در این جهان فانی! براستی که تعمق و تفکر در خصیصههای شخصیتی ابوذر، در دنیای خودخواهیها و مکرها، این کلام الهی را به خاطر میآورد که به پیامبر(ص) وحی شده: « وَ ِاذ قال ربک للملئکه انی جاعل‘’ فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء ونحن نسج بحمدک ونقدس لک قال انی اعلم مالا تعلمون» ٍ (چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین خلیفهای میآفرینم، گفتند: آیا کسی را میآفرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟ گفت: من آن دانم که شما نمیدانید.) از خصوصیات دیگر ابوذر فزونی علم و دانش و دیانت بود که امام علی(ع) در موردش فرمود:«…انباشته از علمی شد که از کشیدن آن ناتوان ماند بسیار سختگیر و آزمند بود، سختگیر به از دست دادن دین خود و آزمند نسبت به کسب علم…» چنانچه ابوذر، خود نیز میگفت:«پس از ترک محضر رسول خدا(ص) چنان شد که اگر پرندهای در آسمان بال میزد، از آن حالت دانشی را به خاطر میآوردیم و بهرهٔ علمی میبردیم» بدین ترتیب شخصیتی آگاه باوفا، الگوی دینداری، ثبات و پایداری، و شخصیتی بینظیر برای جهان اسلام شکل میگیرد چنانچه یکی از شخصیتهای مهم شیعی چون مالک اشتر «…با ابوذر مصاحبت داشته و از علم او نیز بهرهمند شده است.» مهمتر اینکه منزلت و اعتبار ابوذر نزد پیامبر(ص) بیش از دیگر اصحاب بود چرا که براساس شناختی که از ایشان داشتند تنها وی را لایق میداند که وظیفه بسیار خطیر دفاع از حق را برعهدهاش قرار داده، پیمان گرفت که در راه خدا از سرزنشِ سرزنش کنندهها نهراسد و حق را بگوید هر چند تلخ باشد. ایشان نیز، پس از رحلت نبیاکرم(ص) در عملی کردن این پیمان به خوبی عمل نمود و در حمایت از امام علی(ع) و اصول اسلامی، با تکیه بر آیات قرآن همه سختیها را به جان خرید و در برابر خود خواهان قدرت طلب و بیعدالتیها و نابهنجاریهای اجتماعی ایستاد تا آنجا که هیچ ترفندی برای همراه نمودنش کارساز نشد و «نهای» که در برابر معاویه و دستگاه حاکمهٔ او گفت چنان با اصالت، زیبا، انسانی و محکم بود که او را به ربذه کشاند ابوذر رنج آنرا به جان پذیرا شد چرا که «نهٔ» او، از جنس همان «نهای» بود که خداوند متعال به پیامبر اکرم(ص) آموخت «لااله الاالله» لایی که پرچمدارش پیامبر(ص)، و مظهر عدالتش، روح بزرگ و باشگوه امام علی(ع) بود و منادیاش ابوذر!…
برگرفته از سایت
پس از وفات پیامبر که خیلی از صحابه، پست و مقام هایی را به دست آوردند، او به هیچ وجه سمتی نداشت چون امارت و سلطنت را فساد و گمراهی می دانست، بطوریکه حتی ابوموسی اشعری را به دلیل پذیرفتن امارت سرزنش می کرد . ابوذر فردی صریح اللهجه بود و بدون تعارف صحبت می کرد، به خاطر همین عده ای از او دوری می کردند . او همزمان با وفات ابوبکر به شام رفت و در عصر خلافت عمر بن خطاب خبری از او در دست نیست .
در زمان خلافت عثمان، ابوذر دوباره خبرساز شد . او، معاویه (والی شام) را به مال اندوزی و ثروت اندوزی متهم کرد . معاویه از ترس درگیری با او، به عثمان نامه نوشت . عثمان ابوذر را به مدینه فراخواند و با هم گفتگو کردند اما به جایی نرسیدند . عثمان هم، او را از مدینه به ربذه اخراج کرد .
به گفته ناصر گذشته در دایرة المعارف
بزرگ اسلامی، چون ابوذر رهسپار ربذه شد، علی بن ابیطالب و برخی از نزدیکانش
-به رغم منع عثمان- به مشایعتش رفتند و علی در خطبه ای شیوا به ستایش از
ابوذر و نکوهش از عثمان و یارانش پرداخت و این پشتیبانی علی از ابوذر، موجب
مشاجره ای شدید میان او و عثمان شد.در این که ابوذر در ماجراى پیمان
مؤاخات، با چه کسى برادر شده، اختلاف است. ابنسعد در طبقات، اصل آن را
درباره ابوذر انکار مىکند؛ چراکه آن پیمان، پیش از بدر با نزول آیه ارث
قطعشده و ابوذر تا این هنگام، هنوز به مدینه هجرت نکرده بود؛[70] بر همین اساس، برادرى او با «منذربنعمر» را که در جریان بئر معونه در سالسوم هجرت به شهادت رسید نیز رد مىکند.[71] بعضى، برادرى او را با ابنمسعود،[72] برخى با بلال،[73]
عدّهاى با سلمان و همچنین با ابودردا ذکرکردهاند. یکى از معاصران، با
استناد به حدیثى از امامسجاد(علیه السلام)و ذکر دو دلیل دیگر، برادرى او
را با سلمان درست مىداند و بر آن است که ابوذر از همان ابتداى هجرت در
مدینه بود[74]
با رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)ابوذر بر امامت على*(علیه السلام)پاى
فشرد و به تعبیر امام صادق(علیه السلام)یکى از سه تنى بود که بر فرمان
رسولخدا استوار ماند[75] و تا پایان عمر، دیگران را بدان سفارش مىکرد؛[76] به همین جهت، خلافت ابوبکر را انکار کرد[77]
و با برخى دیگر از بزرگان صحابه، از على(علیه السلام)مىخواست تا براى
گرفتن حقّ خود بهپاخیزد و در برخوردى که با عمر داشت، در حقّانیّت على
خطبهاى خواند.[78]
خود با افتخار به این استوارى، در جمعى مىگوید: من در روز قیامت از همه
شما به پیامبر*(صلى الله علیه وآله)نزدیکتر خواهم بود؛ زیرا از
حضرتشنیدهام که مىفرمود: نزدیکترین شما در قیامت به من، کسى است که از
این دنیا به همان صورتى که من او را ترک گفتهام، خارج شود. به خدا سوگند!
جز من، هیچ یک از شما نیست که به چیزى از دنیا دست نینداخته باشد.[79]
همین رابطه با خاندان پیامبر و على، او را در جمع محدود و خلوت
تشییعکنندگان حضرتفاطمه(علیها السلام)که حتّى بسیارى از زنان پیامبر حضور
نداشتند، قرار داد.[80]
از
زندگى ابوذر در زمان خلافت ابوبکر، اطلاعى در دست نیست. در دوره عمر، یکى
از چهار نفرى است که در تقسیم دیوان، به سبب ارجمندىاش، جزو بدریّون قرار
گرفت؛[81] با آنکه در آن جنگ شرکت نداشت. او پس از وفات ابوبکر به شام رفت و در آنجا سکنا گزید[82] و در سال 19 هجرى در فتح مصر به وسیله عمروعاص شرکت کرد و گویا بر اقامت در آنجا عزم داشت؛[83] امّا به شام بازگشت و در یکى از جنگهاى تابستانى معاویه، در نبرد عموریه (23 هجرى) حضور یافت.[84] وى در زمان خلافت عثمان، همچنان در شام ماند و در فتح قبرس به دست معاویه، (27 یا 28 هجرى) یکى از اصحاب حاضر درآن بود.[85]
ابوذر در چگونگى مصرف بیتالمال، بسیار سختگیر بود و از مسلمانان و
حاکمانمىخواست که روش پیامبر را دنبال کنند. اختلاف او با معاویه و خلیفه
سوم به چگونگى استفاده آنان از بیتالمال ارتباط داشت. ابوذر معتقد بود که
آیه 34 توبه/9 (...وَالّذین یَکنِزونَ الذَّهبَ وَ الفِضّةَ وَ
لایُنفِقونَها فِى سَبیلاللّه فَبشِّرهُم بِعذاب ألیم) به اهلکتاب اختصاص
ندارد؛ بلکه تمام کسانىکه طلا و نقره ذخیره و پنهان مىکنند و در راه خدا
انفاق نمىکنند، به عذاب الهى تهدید شدهاند. او با استناد به سخنان
رسولخدا مىگفت: مقصود از انفاق در راه خدا، فقط زکات نیست؛ بلکه معناى
اعمّى دارد که هم شامل زکات و هم هزینههاى ضرور جامعه از قبیل جهاد، دفاع و
حفظ جانها از نابودى و مانند آن است. با توجّه به شرایط آن زمان که
عدّهاى از مسلمانان سخت در مضیقه بودند و ثروتمندان از انفاق در راه خدا
سرباز مىزدند، مىگفت: حاکمان حکومت اسلامى باید جمیع شؤون زندگى مردم را
اصلاح کنند و تمام طبقات جامعه باید از بیتالمال بهره ببرند؛ لذا به
کاخسازى معاویه در شام اعتراض کرد و آیه کنز را براى او خواند؛ ولى این
اعتراض موجب هتکحرمت او از طرف معاویه و بازدارى مردم از همنشینى با وى و
در نهایت به بهانه افساد در جامعه، به اخراج خشونتبار او به مدینه
منجرشد.[86]
ابوذر،
در مدینه هم ساکت ننشست و خطاب به عثمانبنعفان گفت: از مردم فقط به این
مقدار راضى نباشید که یکدیگر را آزار ندهند؛ بلکه باید آنان را وادارید تا
بذل معروف کنند و پرداختکننده زکات فقط نباید به دادن آن بسنده کند؛ بلکه
باید به همسایه و برادران احسان کند و با خویشان پیوند داشته باشد.
کعبالاحبار که در آن مجلس حضور داشت، در پاسخ ابوذر گفت: کسى که زکات واجب
را داده، آنچه بر او واجب بوده ادا کرده است و دیگر چیزى برعهده او نیست.
ابوذر با عصاى خود بر سر او کوفت و گفت: اى یهودىزاده! تو را چه و اظهار
اینگونه مطالب...![87]
سخنان او صریح یا نزدیک به صریح است که همه انفاقها را واجب نمىدانسته.
اینکه برخى گفتهاند: ابوذر به اجتهاد خود عمل مىکرد و مىگفت دارایىهاى
زاید بر مقدار ضرورت باید در راه خدا انفاق شود، درست نیست. ابوذر مىگفت:
آنچه را مىگویم، از رسولخدا و یا خلیل خودمشنیدهام.[88]
اعتراض او به عثمان و پافشارى بر حقیقتِ دیندارى و پارسایى، موجب تبعیدش به ربذه شد؛ محلّى که آن را هیچ خوش نداشت.[89] این قضیه، بحثهاى فراوانى را در تاریخ و کلام اسلامى برانگیخت. برخى درصدد برآمدند تا رفتن به ربذه را به میل ابوذر نشان دهند؛[90]
با این توجیه که او تنهایى را دوست مىداشت و فقط براى گریز از اعرابى شدن
که پیامبر(صلى الله علیه وآله)آن را بد شمرده بود، به مدینه رفت و آمد
داشت.[91]
آلوسى با ذکر این نکته که ابوذر در مواجهه با معاویه، به ظاهر آیه تمسّک و
تصوّر کرده که باید تمام مال زاید بر نیاز را انفاق کرد، مىنویسد: این
سخن، مورد اعتراض فراوان واقع و برضدّ ابوذر به آیه ارث استدلال شد و به
ناچار عزلت گزید و در مشاوره با عثمان، به ربذه راهنمایى شد و تا آخر عمر
در آنجا ماند.[92]
ناسازگارى این دیدگاه که در پى اختیارى نشان دادن رفتن به ربذه است، با
آنچه در تاریخ آمده که هرگونه آزادى و اختیار را نفى مىکند، عدّهاى را
به نقد عمل ابوذر و توجیه عمل عثمان کشانده است. قاضى عبدالجبّار، در
ابتدا، رفتن ابوذر به ربذه را به درخواست خودشدانسته؛ سپس به توجیه عمل
عثمان مىپردازد که سخن تند و کلام خشن ابوذر موجب شد تا همه اصحاب
رسولخدا به اخراج وى نظر دهند که هم به صلاح خود او و هم به مصلحت اصحاب و
دین بود؛[93] ولى عدّهاى دیگر، به استناد دادههاى تاریخى،[94]
رفتن ابوذر به آنجا را جبرى و طبق تصمیم عثمان دانستهاند و معتقدند:
برخلاف خواست او که مایل بود به مکّه، بصره، یا شام برود، به ربذه فرستاده
شد و بدین طریق، عمل خشمآلود عثمان با صحابى بزرگ پیامبر(صلى الله علیه
وآله)را به نقد مىکشند.[95]
زهد و پارسایى ابوذر موجب شد که پیامبر وى را به حضرت عیسى تشبیه کند.[96] او در زندگى دنیایى به حداقل ممکن قناعت مىکرد و حتّى حاضر به پذیرش هدیه نبود.[97] ابوذر گاه در مسجد مىخوابید.[98]
وى در حقْگویى سرآمد بود؛ چنانکه حضرت على(علیه السلام)فرمود: امروز
هیچکس جز من و ابوذر نیست که در راه خدا از سرزنش دیگران نهراسد[99] و این براساس عهدى بود که با پیامبر بسته بود.[100]
ابوذر، هرگز از بیان حق باز نایستاد و هنگامىکه بدو گفتند: چرا با اینکه
خلیفه تو را از فتوا دادن منع کرده، باز چنین مىکنى؟ گفت: به خدا سوگند!
اگر خنجر بر حلقم نهید تا یک کلمه از آنچه را از رسولخدا شنیدهام، ترک
کنم، چنین نخواهم کرد.[101] پیامبر(صلى الله علیه وآله)او را از آنانى دانسته که بهشت، مشتاق دیدارشان است.[102] ابوذر از ارکان آفرینش[103] و از حواریون پیامبر در قیامت نیز شمرده شده است.[104] او در ربذه، در تنهایى و سختى در کنار همسر یا تنها دخترش به سال 32 هجرى درگذشت[105] و به وسیله کاروانى که از عراق مىآمدند، تجهیز و دفن شد[106] و اینگونه وعده پیامبر که ابوذر تنها مىمیرد، درباره او تحقّق یافت.[107] از ابوذر نسلى باقى نمانده است.[108]
برگرفته ازسایت دایرة المعارف بزرگ اسلامی
پیامبر ( ص ) به همراه دیگر مسلمانان عازم غزوه[1] تبوک بودند . روزی اصحاب دیدند که ابوذر نیست . پیامبر ( ص ) فرمودند : « اگر خیری در او باشد می آید . » وقتی سپاه اسلام در یکی از منازل فرود آمد . سیاهی از دور نمایان شد . اصحاب عرض کردند : « که یا رسول الله یک نفر پیاده می آید . » پیامبر فرمود : « خدا کند که ابوذر باشد . » وقتی نزدیک شد . دیدند ابوذر است . ابوذر با لبی خشکیده و تشنه رسید . پیامبر اکرم ( ص ) فرمود : « او را آب دهید . »عرض کردند : « یا رسول الله ، آب همراه دارد . » پیامبر فرمود : « آب همراه داشتی و نیاشامیدی ؟ » عرض کرد : « آری یا رسول الله پدر و مادرم به قربانت ! در راه تشنه شدم و به آبی رسیدم . وقتی چشیدم آبی سرد و گوارا بود . با خود گفتم : از این آب نیاشامم مگر آن که پیامبر بیاشامد . »